ارغوان ارغوان ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید
که زمین هرسال
از خون پرستوها رنگین است؟
ارغوان ارغوان ارغوان
ارغواااااان
شاخه ی هم خونِ جدا مانده ی من
آسمانِ تو چه رنگ ست امروز؟
آفتابی ست هوا
یا گرفتست هنوز؟
من درین گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
که چو برمیکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
که هوا هم اینجا زندانیست
ارغواااااان
ارغواااااان
ارغوان این چه رازیست
اندر این گوشه ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرِ من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگریَد...
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوااااان
ارغوااااان
این چه رازیست؟
ارغواااان
هواااا اینجا زندانیست
تو بخوان نغمه ی نا خوانده ی من
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده ی من...
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند